داستان های اسرارالتوحید

ساخت وبلاگ
عید

به یاد تمام عزیزانی که عید امسال پیش ما نیستند

و از بین ما به دنیای دیگری سفر کرده اند

روحشون شاد

داستان های اسرارالتوحید...
ما را در سایت داستان های اسرارالتوحید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahsedagh بازدید : 49 تاريخ : شنبه 30 فروردين 1399 ساعت: 8:00

هر چیزی را که میشنوی نپذیر هر ماجرایی دارای سه بعد است :

آنچه تو برداشت میکنی ...

آنچه برایت گفته اند ...

و حقیقت ...

#پند

داستان های اسرارالتوحید...
ما را در سایت داستان های اسرارالتوحید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahsedagh بازدید : 79 تاريخ : شنبه 30 فروردين 1399 ساعت: 8:00

اول دلم لک زده بود که بتوانم دبیرستان را تمام کنم و به دانشگاه بروم ...بعد خیلی مشتاق بودم که دانشگاه را تمام کنم و سرکار بروم ...بعد به فکر بودم که ازدواج کنم و بچه دار شوم...بعد همیشه منتظر بودم که داستان های اسرارالتوحید...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان های اسرارالتوحید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahsedagh بازدید : 84 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 23:12

من با استعداد بودم ، یعنی هستم .

بعضی وقت ها به دست هایم نگاه میکنم و فکر میکنم که میتوانستم پیانیست بزرگی شوم ، یا یک چیز دیگر .

ولی دست هایم چکار کرده اند؟

چک نوشته اند ، بند کفش بسته اند ، در باز و بسته کرده اند و ...

دست هایم را حرام کرده ام ، همین طور ذهنم را

#کتاب عامه پسند | چارلز بوکوفسکی

داستان های اسرارالتوحید...
ما را در سایت داستان های اسرارالتوحید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahsedagh بازدید : 70 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 23:12

اگر من در انتخاب بین عدالت و آزادی ، اختیار داشته باشم ، من آزادی را انتخاب میکنم چرا که در یک جامعه آزاد غیر عادلانه ، من آزادی دفاع از عدالت را دارم ،ولی در یک جامعه که به نام عدالت ، آزادی مرا گرفت داستان های اسرارالتوحید...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان های اسرارالتوحید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahsedagh بازدید : 76 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 23:12

مهدی باکری  یک تنه زیر آن آتش بی امان عملیات رمضان پشت نفربر نشسته بود و کشته ها رو به عقب میفرستاد .

وقتی گفتند دستور قرارگاه این است که برگردی ،گفت "تا تک تک بچه های مردم را از اینجا جمع نکنم برنمیگردم عقب ،چطور تو روی پدر مادرشون نگاه کنم ؟"

زبان قاصره از تفسیر این مردان آسمانی

داستان های اسرارالتوحید...
ما را در سایت داستان های اسرارالتوحید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahsedagh بازدید : 82 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 23:12

وقتی کسی وارد زندگیتان می شود

خدا او را به دلیلی میفرستد ، یا برای درس گرفتن از او یا برای همیشه ماندن با او...  

#پائولو کوئیلو

داستان های اسرارالتوحید...
ما را در سایت داستان های اسرارالتوحید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahsedagh بازدید : 74 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 23:12

مردی از رندی پرسید: " نام اعظم خدا را میدانی ؟"

رند گفت: " نام اعظم خدا، نان است. اما این را جایی نمیتوان گفت!"

مرد گفت: " نادان شرم کن چگونه نام اعظم خدا، نان است؟"

رند گفت: " در قحطی نیشابور چهل شبانه روز میگشتم، نه در هیچ مکانی صدای اذانی شنیدم نه هیچ مسجدی را گشاده یافتم ، آن جا بود که دانستم نام اعظم خدا و بنیاد دین و اتحاد مردم نان است !"

#عطار نیشابوری

داستان های اسرارالتوحید...
ما را در سایت داستان های اسرارالتوحید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahsedagh بازدید : 73 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 23:12

ما عادت کردیم وقتی فیلم به تیتراژ رسید،

اگه تو خونه باشیم دستگاه رو خاموش میکنیم ،  اگه توسینما باشیم سالن رو ترک میکنیم ، ما تو زندگی مون هچ وقت کسانی که زحمت اصلی رو برامون کشیدن نمیبینیم

ما فقط دوستت داریم کسایی رو ببینیم که برامون  نقش بازی میکنن!!!

داستان های اسرارالتوحید...
ما را در سایت داستان های اسرارالتوحید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahsedagh بازدید : 81 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 23:12

قرار بود پارچه کت وشلوار,ی اهدایی به مدرسه ، میان شاگردان قرعه کشی شود.معلم گفت تا هرکس نامش را روی کاغذ بنویسد تا قرعه کشی کنند.وقتی نام "حسن" درآمد، خود آقا معلم هم خوشحال شد .چرا که حسن به تازگی یتی داستان های اسرارالتوحید...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان های اسرارالتوحید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahsedagh بازدید : 74 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 19:50